Quantcast
Channel: سلحشوران شهر نراق
Viewing all articles
Browse latest Browse all 707

حسرت براي عدم حضور در فتح خرمشهر و داغي كه تا ابد بر دلم نشست

$
0
0


حسرت براي عدم حضور در فتح خرمشهر و داغي كه تا ابد بر دلم نشست


بسيجي بوديم ولي هنوز مقر ثابتي نداشتيم . با فراخوان  سپاه پاسدارن شهرستان محلات ، سيزده نفر از شهر نراق  از تاريخ 29/12/1359 لغايت 13/01/1360 جهت فراگيري آموزش مقدماتي بسيج به آموزشگاه صفي آباد از توابع محلات اعزام شديم كه بعدا شش نفر آنها به اسامي :سيد غلامرضا باشي ، عبدالله محمودي ، مهدي عباسي ، عباس رمضاني ، محمدرضا بخشي و غلامرضا قجريبه خيل شهدا پيوستند .

scan0363.jpg     قجري003.jpg

رزمنده جانباز اكبر قجري

چون محصل بوديم و براي كسب علم و دانش تلاش مي كرديم ، ايام تعطيلات نوروز براي آموزش توسط سپاه انتخاب شده بود .

با اتمام سال تحصيلي ، در تاريخ 15/03/1360 در لباس مقدس سربازي مشغول خدمت شدم . در مرداد ماه سال 1360 زمانيكه براي مرخصي ميان دوره به نراق بازگشتم ، متوجه شدم كه بسيجيان پايگاه خود را در درمانگاه متروكه صفايي كه قسمتي از آن نيز قبرستان بود ، راه اندازي نموده اند .

scan0380.jpg  قجري016.jpg  قجري024.jpg

رزمنده جانبازاكبر قجري

سپس به مناطق عملياتي كردستان اعزام شده و بعد از سپري نمودن چند ماه از خدمت ، نوبت استراحت در عقبه جبهه به من رسيد و به پاسگاهي در شهرستان خوانسار واقع در استان اصفهان منتقل شدم .

در همين ايام ، عمليات بيت المقدس براي آزادسازي بندر خرمشهر توسط رزمندگان غيور اسلام در حال انجام بود و من نيز به مانند تمامي اقشار جامعه ، اخبار اين حماسه را دنبال مي كردم تا اينكه خبر رسيد در روز جمعه 17/02/1361 يكي از بهترين و برترين دوستان بهتر ازجانم ، غلامرضا قجريفرزند علي به همراه ديگر همشهري شجاع و مبارزم عليرضا قجريفرزند سلطانعلي به شهادت رسيدند .

image5221.jpg   image5214.jpg   128 (7).jpg

شهيد غلامرضا قجري

بعد از شنيدن اين خبر جانسوز ، به آسايشگاه رفته و آنقدر گريه كردم كه متكايم از شدت اشك خيس شده بود و دوستان سربازم به فرمانده پاسگاه اطلاع داده بودند كه معلوم نيست سرباز وظيفه اكبر قجري چه اتفاقي برايش رخ داده كه بي تابي مي كند.

فرمانده نيز بعد ار باخبر شدن از اين واقعه ، خودش ساكم را آماده كرد و به مدت يك هفته به من مرخصي داد تا در مراسم تشييع پيكر پاك شهيد غلامرضا حضور داشته باشم .

0010.jpg

من و غلامرضا از بچگي با هم بزرگ شده بوديم و همكلاس بوديم او درس را نيمه تمام گذاشت و براي ياد گرفتن منبت كاري به تهران نزد دايي اش ميرزاعلي قجري رفت و در فراگيري اين هنر مهارت يافت و در نيمه دوم سال 1360 مجددا به نراق بازگشت و به عضويت بسيج درآمد و همزمان نيز در اتاقي جنب مرغداري آقاي عابديني منبت كاري ميكرد .

قجري026.jpg

  قجري027.jpg

نامه بسیجی غلامرضا قجری فرزند علی (شهید) اهل شهر نراق از جبهه گل به سر سومار استان کرمانشاه برای دوستش اکبر قجری فرزند احمد در حین خدمت سربازی تاریخ 20/11/1360

به دليل نياز جبهه هاي نبرد به نيروهاي جان بر كف ، وي براي دومين بار عازم منطقه شد و در فتح خرمشهر جاودانه شد .

من نيز بعد از پايان خدمت سربازي به دنبال راه او كه رسيدن به كمال و انسانيت و دفاع از وطنمان بود رفتم و در دو نوبت نيز مجروح شدم لكن توفيق وصال به دوست را پيدا نكرده و داغ غلامرضا تا ابد بر دلم نشست .


scan0367.jpg

اكبر قجري فرزند احمد اهل شهر نراق29/02/1391




Viewing all articles
Browse latest Browse all 707

Trending Articles