مثل اینکه دیروز اسیر شده ام و به امید خدا 8 سال دیگر باز خواهم گشت
24 سال از آزادی اسرای ایران از اردوگاه های زجر آور عراق می گذرد . با همه سختگیری هایی که مامورین ارتش بعث و بعضا مزدوران سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در خصوص کنترل نامه های رزمندگان در بند اعمال می شده ولی سال 1362 یک جوان 18 ساله و برومند شهر نراق با اینکه پنج ماه از دریافت نامه از خانواده اش محروم بوده مکاتبه ای با مادرش داشته که مطالعه آن متحیر کننده است .
خواندن ده باره این نامه عمق روحیه و مقاومت اسیر نراقی را نمایش می دهد .
آزاده جانباز احمد ابوالحسنی اهل شهر نراق در دیدار یکشنبه 26 مرداد 1393 آزادگان سرافراز با رئیس مجمع تشخیص نظام آیت الله هاشمی رفسنجانی
احمد ابوالحسنی فرزند عزت الله متولد 1344 اهل شهر نراق از توابع دلیجان 2 فروردین 1361 طی عملیات فتح المبین در سن 16 سالگی در جبهه شِلِش شوش استان خوزستان پس از مجروحیت به اسارت ارتش عراق گرفتار شد و پس از هشت سال و نیم مقاومت دلاورانه 29 مرداد 1369 همراه با سایر اسرا با اسیران عراقی مبادله و به ایران بازگشت .
این نامه از اردوگاه عنبر در شهر انبار در استان الانبار و آسایشگاه شماره 18 به شهر نراق ارسال شده است .
عین متن نامه تقدیم می گردد:
خدمت مادر عزیزم(مرحوم طلعت محمودی) سلام
پس از عرض سلام ؛ سلامتی شما را از درگاه ایزد متعال خواستارم و باری اگر از احوالات اینجانب فرزند خود خواسته باشی سلامتی برقرار و به دعاگویی شما مشغول می باشم . باری عرض کنم ؛ مادر عزیزم الان در مدت 5 ماه است که من از شما نامه دریافت نکرده ام و می دانم که شما نامه داده اید اما طول می کشد تا به دست من برسد ؛ اما از آقا مهرزاد(شوهر خواهر) همه ماه نامه دارم .
مادر عزیزم انشاءالله که ناراحتی نداشته باشی ؛ ناراحتی جسمی که داری منظورم ناراحتی روحی است . مادر جان هر وقت که سر قبر عبدالله و غیره(شهید عبدالله محمودی و سایر شهدای نراق) می روی یادی نیز از من بکن و سلام من را به او برسان .
خلاصه بگویم مادر ناراحت من نباش چون من هیچ ناراحتی ندارم و در نظرم مثل اینکه دیروز اسیر شده ام و به امید خدا 8 سال دیگر باز خواهم گشت چه عمودی(زنده) و چه افقی(شهید)
غلام محمد(برادرم) را سلام برسان ؛ قاسم و محمد(برادرانم) راسلام برسان . ننه خانم (مادر بزرگش خانم سلطان محمودی تاریخ فوت 23/2/1373) را سلام برسان . دایی علی و دایی رضا را با خانواده سلام برسان .
آقا مهرزاد و زهره ؛ آقا رضا و فاطمه ؛ حسن آقا و گوهر و کلیه بچه هایشان را سلام برسان . (سه خواهر و همسرانشان ) کلیه دوستان(بسیجیان) را سلام برسان . مادر جان ناراحت مباش چون طلوع صبح نزدیک است ؛ نزدیک است که حق بر پا و ظلم نابود گردد . مادر جان از ناراحتی و بیماری خود برایم بنویس . از حال دایی علی و زن دایی علی(والدین شهیدان عبدالله و کاظم محمودی) برایم بنویس ؛ روحیه آنها چطور است ؛ خوب است یا نه . حتما حتما خوب و بالاست .
مادر صبر کن چون خدا با صابرین است . دیگر عرضی ندارم به جز یاری و دیدار شما . خداحافظ .
قربانت احمد ابوالحسنی . تاریخ 30/2/1362
بازخوانی و تفهیم گذاری از وبلاگ سلحشوران شهر نراق تاریخ 20/05/1393